هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

تمام هستی ما

خوب

فروشگاه پروما!

دامنه لغات هستی جون بیشتر و با مفهوم تر شده.این جمله ها رو اینقدر شیرین و به جا تلفظ می کنه که به قول بابایی فقط باید بخوریش..... منظورم اینه که... متوجه شدم... بالاخره... یارو...(!) فعلا همینا یادم می آد دیروز باهم رفتیم فروشگاه پروما.یه قمقه آب دید اصرار کرد که بخریم اما چون تو همون مایه ها داشت من قبول نکردم همش هم می گفت از اینا شمیم داره.برای اینکه از سرش بیفته رفتیم جلوی قفسه هایی که شمع تولد و بادکنک داشت واستادیم به انتخاب خودش یه سری شمع تولد برداشت.ماهم خوشحال از روش تربیتی مون که موفق شده بودیم.! موقع عوض کردن مسیر بازم گفت بریم از اونا که شمیم داره بخریم.منم گفتم یا باید این شمعهارو برداری یا اون قمقمه رو. ی...
25 آذر 1390

سرفه های هستی جون

امروز حالت بهتر شده.سرفه هاتم کمتر شده.دو سه روز بود مدام سرفه می کردی با هر سرفه ات تمام غم عالم می اومد تو دل من و بابایی.هر از چندی اینطوری می شی و دوباره خوب میشی.دکتر ها هم که انتی بیوتیک و ضد سرفه می دن.....اخرین بار بهت کوتریموکسازول داده و سالبوتامول و برم هگزین که من به تجویز خودم عوض این آخریه برونکوباریچ می ده.دونه های به رو تو آب جوش حل کردم و هر از چندی تا غافل می شی بهت میدم.آخه از مزه بیمزگیش خوشت نمی آد .یه دو قاشقی هم با ترفند تونستم آب نشاسته بدم....دیگه آها به رو پختم اما فقط یه ذره از آبش خوردی.به نخوردی.البته خامشو خوردی.شلغم هم خام دادم تا گاز زدی خوشت نیومد و گفتی می سوزونه.شلغم و به رو هم ریختم تو سوپ یه کم خوردی.دیگه...
21 آذر 1390

بدون عنوان

دیروز که از سر کار برگشتم رفتم هستی رو از مهد برداشتم و باهاش یه سر رفتم خرید.تو خیام جلوی ویترین یه موبایل فروشی واستادم و به گوشیهاش نگاه کردم.هستی هم داشت نگاه می کرد.خواستم برگردم که هستی گفت مامان از گوشی عارفه است.فکر کردم که این تشابه گوشی عارفه رو با گوشی های دیگه تو تیپ کلیش می گه.خواستم امتحانش کنم دوباره جای قبلی ایستادم و گفتم کدومش از گوشی عارفست؟در حالی که دو تا گوشی تاچ سامسونگ کنار هم بودند و تقریبا شبیه هم دقیقا اون مدلی رو نشون داد که عارفه داره!! ...
4 آذر 1390

بدون عنوان

اگه از هستی جون عکس تازه نمی ذارم واسه اینه که به دلیلی مهندسی خود خانمش لنز دوربین مورد پیدا کرده دادم درست کنن.و هنوز نرفتم دنبالش.خودمم دلم تنگ شده ازش عکس ننداختم. راستی تو این دو ماه که داره می ره مهد کودک 8 تا شعر حفظ کرده اینقدر هم شرین می خونه.قربونش برم.هر کدومو با لحن خودش و با اداهایی که مربیش یادش داده.ظبط کردم در اولین فرصت می ذارمش تو وبش.
2 آذر 1390
1